سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عبداسلام - مسجد فارق اعظم


درباره نویسنده
عبداسلام - مسجد فارق اعظم
عبداسلام
سلام من آرمین هستم ساکن شهر سنندج شهرک 5آذر امیدوارم با کمک مردم خیر ساخت این مسجد هر چه زودتر به اتمام برسه.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
شهریور89


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
عبداسلام - مسجد فارق اعظم

آمار بازدید
بازدید کل :2157
بازدید امروز : 25
 RSS 

                                                     قاعده ی اساسی برای صحبت کردن

1-ازصحبت در موضوعات شخصی خودداری کن،درباره گرفتاریهای داخلی ومشکلات فامیلی کمتر سخن بگو،زیرا صحبت درباره موضوعات علمی،هنری،تاریخی ،بهداشت واخبار خارجی و داخلی شنونده را مجذوب میکند و به او فایده معنوی میرساند


2-صحبت را منحصربخود مکن،گرچه ممکن است خوش بیان و شیرین زبان باشی،ولی اگرمجال صحبت بدیگران ندهی از سخنان تو خسته خواهند شد.


3-بسخنان دیگران طوری اعتراض مکن که تصورکنند آنها را کاملا" دراشتباه میدانی.بهتر از برای اعتراض بگوییم:من چندان با گفته شما موافق نیستم.زیرا با اعتراض شدید حس نفرت متکلم را علیه خود برمی انگیزیم.


4-دراثنای صحبت،کلام دیگران را قطع مکن...هیچ چیزی درنزد متکلم ملالت آورتر از آن نیست که کلام او را قطع و حواسش را پرت کنیم.


5-ناگهان موضوع بحث را تغییر مده.زیرا بعضی شنوندگان با دقت تمام بسخنانت گوش میدهندتا از گفته هایت نتیجه بگیرندواگر ناگهان موضوع جدیدی راکه با موضوع قبلی هیچگونه ارتباطی ندارد مطرح کنی شنونده را ناراضی خواهی نمود.پس بهتراست بین دو موضوع چند دقیقه فاصله قائل شوی تا مجال پیداکند تا آنچه شنیده را دریابد.


6-به آنچه گفته میشود با دقت گوش بده،زیرا بااین امر نظر متکلم را بخودجلب خواهی نمود.متکلم اصولا" به شنونده نگاه میکند،اگر دید نگاه به طرف جای دیگری باشد تصور میکند که به او بی اعتنایی میشود.

7-اگرمتکلم موضوع صحبت خودرا به علتی تغییر داد،سعی کن با لحنی آرام و غیر زننده اورا متوجه موضوع نمایی.مثلا" از او بخواهی که درباره فلان جمله که قبلا" ذکر کرده توضیح بدهد،این امر به او میفهماند که تو صحبتهای اورا کاملا" شنیده ای.
8-هرگز بطور تاکید چیزی را بیان نکن ولو اینکه درباره حقایق صحبت نمایی.بهتر است صحبت را اینگونه شروع کنی:چنین بنظرم میرسد ویا آیا ممکنه که... .

9-واضح و شمرده صحبت کن،پیش از سخن گفتن درباره موضوعی که میخواهی بیان کنی فکرکن تا آماده پاسخ دادن به هر اعتراضی باشی.زیاد مطالعه کن،بسیارگوش بده تا پیوسته معلومات و اطلاعاتت زیاد شود.


10-از صحبت در موضوعهایی که یاس و ناامیدی دربردارد پرهیزکن وهرگز انتقادی که منظور بدی درآن هست مکن و از سخنانی که ترس و اضطراب و استرس ایجاد میکند خودداری کن



نویسنده : عبداسلام » ساعت 5:56 عصر روز شنبه 89 شهریور 27


ازدواج عمر فاروق با ام کلثوم دختر گرامی علی و حضرت زهراء ‌رضی الله عنهم

 

نصوص و روایاتی از کتب معتمد برادران تشیع و از علمای بسیار معتبر آنان را از نظر شما می گذرانیم که در آنها اثبات ازدواج عمر فاروق با ام کلثوم دختر گرامی علی و حضرت زهراء ‌رضی الله عنهم به روشنی به چشم می خورد.

اعتراف اول

صفی الدین محمد بن تاج الدین معروف به ابن الطقطقی الحسنی متوفای 709 هجری نسب شناس و مورخ معروف در کتابی که تالیف آنرا به اصیل الدین حسن پسر خواجه نصیر الدین طوسی وزیر هلاکو تقدیم نموده، و آنرا به اسم خودش نام گذاری کرده در ذیل عنوان بنات امیر المؤمنین علی علیه السلام می نویسد:‌ (وام کلثوم و أمها فاطمة‌ بنت رسول الله تزوجها عمر بن الخطاب فولدت له زیدا ثم خلف علیها عبد الله بن جعفر )‌

یعنی « یکی دیگر از دختران امیر المؤمنین ام کلثوم می باشد که مادرش فاطمه دختر رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم است که عمر بن خطاب با وی ازدواج کرد و فرزندی به نام زید از او به دنیا آورد و پس از عمر به عقد عبدالله ابن جعفر در آمد».

اعتراف دوم

محقق سید مهدی رجائی مطالب بسیاری نقل کرده از جمله تحقیق ابوالحسن العمری از نوه های عمر پسر امام زین العابدین (ع) در کتابش «المجدی» می نویسد:‌ «آنچه از این روایات می توان بدان اعتماد کرد مطلبی است که اکنون از نظر گذشت که عباس ابن عبد المطلب ام کلثوم را بارضایت و اجازه پدرش به ازدواج عمر در آورد و از عمر فرزندی به نام زید به دنیا آورد».

محقق مذکور اقوال بسیار دیگری نیز نقل کرده از جمله:‌ زنی که عمر با او ازدواج کرده شیطانی بوده!!! یا ممکن است ازدواج کرده اما با او هم بستری نکرده!!! یا اینکه به زور و با غصب با او ازدواج کرده است!!! .

اعتراف سوم

ملا باقر مجلسی می نویسد:‌«... همچنین است انکار شیخ مفید از اصل جریان ازدواج. این برای بیان این مطلب است که آن (ازدواج)‌ از طریق آنها ثابت نشده است، و الاّ بعد از ورود آن روایات و روایات دیگری که با سند خواهد آمد که علی علیه السلام هنگامی که عمر وفات کرد نزد ام کلثوم آمد و او را با خود به خانه خودش برد، و روایات دیگری که از بحار الانوار آورده ام این انکار، عجیب می نماید، ‌اصل جواب این است که این ازدواج از روی تقیه واضطرار بوده است.......الخ » !!!

اعتراف چهارم

انصاف هم خوب است. ‌صاحب اصول کافی چندین حدیث درکتابش آورده است از جمله ( باب المتوفی عنها زوجها المدخول بها أن تعتد وما یجب علیها: ‌حمید ابن زیاد عن ابن سماعه عن محمد بن زیاد عن عبدالله بن سنان و معاویه بن عمار عن ابی عبدالله علیه السلام قال: سألته عن المرأة‌ المتوفی عنها زوجها أتعتد فی بیتها او حیث شاءت ؟‌ قال بل حیث شاءت إن علیا علیه السلام لما توفی عمر أتی ام کلثوم فانطلق بها إلی بیته)‌

« معاویه ابن عمار می گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم زنی که همسرش وفات کند باید در خانه اش (عده)بنشیند یا هر جایی که خواست؟ فرمود بلکه هر جائیکه خواست، ‌علی علیه السلام هنگامی که عمر وفات کرد، ام کلثوم را با خود به خانه خودش برد.)‌

اعتراف پنجم

خوانندة عزیز! با بعضی از علمای معاصر تشیع درباره این ازدواج صحبت کردم،‌ از بهترین ردودی که آنان برای توجیه این ازدواج نوشته اند رد قاضی محکمة اوقاف و مواریث شیخ عبدالحمید الخطی در قطیف عربستان که نماینده چندین مرجع بزرگ تقلید در عربستان سعودی است می گوید: ‌« و اما اینکه قهرمان اسلام امام علی علیه السلام دخترش ام کلثوم را به ازدواج عمر در آورده جای تعجب ندارد، زیرا رسول گرامی صلی الله علیه وآله وسلم برای هر فردی از مسلمین أسوة ‌حسنه‌ هستند، ‌ایشان با ام حبیبه رضی الله عنها دختر ابوسفیان ازدواج کردند، در حالیکه شخصیت ابو سفیان در برابر عمر رضی الله عنهما اصلا قابل مقایسه نیست!، ‌اینکه درباره ازدواج عمر با دختر علی اظهار تردید می شود هیچ توجیهی ندارد،‌ و اما این گفته شما که عمر با جنی ازدواج کرده! یا جنی به شکل ام الکثوم در خانه عمر رضی الله عنه بوده! هم خنده دار و هم گریه آور است، و بقدری مسخره است که ارزش ذکر کردن هم ندارد اگر قرار باشد دنبال اینگونه چرندها بگردیم بسیار است!».

شیخ پیرامون بحث مورد نظر یعنی نقش مصاهره در پیوندهای اجتماعی چیزی نگفته و حتی اشاره ای نکرده،‌که اینگونه پیوند اجتماعی در واقع جز با قناعت و باور تحقق نمی یابد، ‌و در آن دلالت روشن و آشکاری بر محبت و أخوت و الفت بین دو خانواده عروس و داماد وجود دارد.

خوانندة عزیز! بر شما پوشیده نیست که بین ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب و بین ازدواج مرد اهل کتاب با زن مسلمان چقدر فرق آشکار وجود دارد، که اولی جایز و دومی ناجائز است،‌ دقت کنید.

خلاصه:

مصاهره بین صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بسیار روشن و آشکار است بویژه بین خاندان علی با خاندان خلفای راشدین رضی الله عنهم اجمعین، کما اینکه مصاهره بین بنی امیه و بنی هاشم قبل از اسلام و بعد از اسلام بسیار معروف است، که بارزترین آن ازدواج رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم با دختر ابو سفیان است.

‌مقصود ما در اینجا اشاره به دستاوردهای روانی و اجتماعی مصاهره بود که از بزرگترین و بارزترین آن محبت بین طرفین مصاهره است. امیدواریم همین مقداری که بعرض رساندیم کافی باشد




نویسنده : عبداسلام » ساعت 5:55 عصر روز شنبه 89 شهریور 27


افزودن‌ أشهد أن‌ علیاً ولی‌ الله در اذان‌

اهل‌ سنت‌ معتقدند که‌ علی‌ رضی الله عنه  از اولیا بزرگ‌ الهی‌ است‌. اما این‌ دلیل‌ نمی‌شود که‌ اذان‌ شهادت‌ بدهیم‌ که‌ علی‌رضی الله عنه  ولی‌ خداست‌. کما اینکه‌ در زمان‌ خود حضرت‌ علی‌ چنین‌ مطالبی‌ در اذان‌ گفته‌ نشده‌ است‌. اصولاً داخل‌ کردن‌چنین‌ مطالبی‌ در نماز راه‌ را بر ورود مطالب‌ دیگری‌ در نماز باز خواهد کرد. مثلاً امام‌ حسن‌ و امام‌ حسین‌ و افراد دیگری‌نیز هستند که‌ اولیاء خدا هستند، پس‌ چرا در اذان‌ شهادت‌ به‌ ولی‌ الله بودن‌ آنها ندهیم‌؟ یا اصلاً چرا اسامی‌ پیامبران‌گذشته‌ را در اذان‌ داخل‌ نکنیم‌؟ مگر شأن‌ و مرتبه‌ ائمه‌ از شأن‌ و مرتبه‌ آنان‌ بالاتر است‌؟ این‌ بدعت‌ در قرن‌ دهم‌ هجری‌ ودر زمان‌ شاه‌ اسماعیل‌ صفوی‌ موسوم‌ شد. تمامی‌ علمائ شیعه‌ به‌ این‌ مسئله‌ اذعان‌ می‌کنند و اضافه‌ می‌کنند تکرار اشهدان‌ علی‌ ولی‌ الله وحی‌ خیر العمل‌ در شه‌ رو دیاری‌ نشاندهنده‌ وجود و کیان‌ ملت‌ شیعه‌ در آنجاست‌. <\/h1>

در صدر اسلام‌، نه‌ در زمان‌ علی‌ رضی الله عنه و نه‌ در زمان‌ سایر اهل‌ بیت‌ چنین‌ مطالبی‌ در اذان‌ گفته‌ نشده‌ است‌. ما از شیعیان‌می‌خواهیم‌ که‌ این‌ بدعت‌ را حذف‌ و این‌ اشتباه‌ را تصحیح‌ کنند و به‌ اذانی‌ که‌ بلال‌ حبشی‌ رضی الله عنه  در مسجد رسول‌ اکرم‌و در محضر پیامبر صلی الله علیه وسلم  و اصحاب‌ و منجمله‌ علی‌ رضی الله عنه  می‌گفت‌ برگردند.<\/h1>


نویسنده : عبداسلام » ساعت 5:53 عصر روز شنبه 89 شهریور 27


اتفاقی که سبب اسلام آوردن محمد جیمس از انگلستان شد

 

ترجمه: نورالنساء ملازاده

 

من اهل انگلستان هستم و در شهری زندگی می‌کنم که یک عالم مسلمان به نام شیخ عبدالرحمان از کشور مالزی در آنجا مشغول فعالیت است. پیش از آمد شیخ به این شهر بیشتر دانشجویان مسلمان در غفلت و اعراض از دین بسر می‌بردند و تعداد کمی از آنها در محل سکونتشان نماز می‌خواندند. شیخ در وهلة اول همه دانشجویان مسلمان را به خانه‌اش برای صرف نهار دعوت نمود و با آنها صحبت کرد و بر پایبندی به نمازهای پنج‌گانه و برگزاری نماز جمعه تأکید کرد. دانشجویان گفتند کسی نیست که مسئولیت برپایی نماز و خطبه جمعه را برعهده بگیرد. شیخ این مسؤلیت را خودش به عهده گرفت و نمازخانه‌ای برای ادای نمازهای پنجگانه و نماز جمعه اجاره شد. از آن روز به بعد بسیاری از دانشجویان به سوی خدا باز‌گشتند و از لاابالی‌گری و غرب‌زدگی فاصله گرفتند و سعی و تلاش خستگی‌ناپذیر شیخ باعث ایجاد یک حرکت اسلامی در میان دانشجویان شد. خداوند بسیاری از جوانان عرب و غیر عرب را به دست ایشان به راه راست هدایت کرد.

شیخ عبدالرحمان عادت داشت اول هر ماه رمضان دانشجویان مسلمان را جهت صرف افطار به خانه‌اش دعوت می‌کرد. دانشجویان نیز دعوت ایشان را می‌پذیرفتند و در منزلش جمع می‌شدند. اول افطار با خرما پذیرایی می‌شدند، سپس نماز مغرب اقامه می‌شد، و بعد از آن غذای افطار را میل کردند. یک بار یکی از دانشجویان عرب جناب شیخ را جهت صرف افطار به خانه‌اش دعوت نمود. او فردی ساده‌لوح و بی‌بندوبار و نسبت به اعمال دین بی‌توجه بود. اما شیخ دعوت او را با خوش‌رویی پذیرفت ولی نمی‌دانست که در این دعوت چه چیزی منتظر اوست. شیخ به منزل آن جوان رفت و در وقت افطار به نیت اتباع سنت پیامبر صلی‌الله علیه و سلم چند دانه خرما خورد، سپس میزبان به او لیوانی شربت تعارف نمود و اصرار کرد که حتما آنرا بنوشد. شیخ عبدالرحمان چند جرعه از آن نوشید، ولی چون طعم عجیبی از آن احساس کرد باقیماندة آن را ننوشید. به میزبان گفت: این شربت طعم عجیبی دارد! میزبان گفت: این شربت جدیدی است که از شربتهای دیگر مقوی‌تر است و مشکلی ندارد. شیخ حرف او را تصدیق کرد و باقیماندة آن را نوشید. سپس برای اقامة نماز مغرب بلند شد. بعضی از حاضرین با او نماز خواندند و بقیه مشغول آماده کردن سفره بودند. پس از نماز، صاحب‌خانه از همان شربت یک لیوان دیگر به شیخ تعارف کرد، شیخ نیز آن را نوشید. در این لحظه صاحب‌خانه به شیخ گفت: جناب شیخ به منزل ما خوش آمدید و از اینکه در نوشیدن شراب به هنگام افطار با ما شریک شدید از شما متشکریم. در شربتی که شما خوردید ما مقداری ویسکی [نوعی مشروب الکلی] اضافه کرده بودیم که به خاطر آن طعمش متفاوت شده بود. با گفتن این حرفها صاحبخانه شروع به خندیدن کرد و بعضی از حضار نیز با او خندیدند. اما بقیه از تعجب زبانشان بند آمده بود و منتظر واکنش شیخ بودند. تمام بدن شیخ از ترس و خوف شروع به لرزیدن کرد و فوراً انگشت را در دهانش فرو برد و تمام آنچه را که خورده بود استفراغ کرد. سپس با صدای بلند شروع به گریه کرد و خطاب به آن جوان ‌گفت: ای مرد از خدا نترسیدی؟ من در ماه مبارک رمضان روزه بودم، تو مرا به خانه‌ات دعوت دادی تا به من شراب بدهی و به من بخندی؟! من مهمان تو بودم، آیا کاری که تو با من کردی از اصول ضیافت عربی و اسلامی؟! سپس بعد از کمی سکوت گفت: ای جوان عرب! غربی‌ها از تو بهترند. آنها از هر چیزی که در آن شراب و گوشت خوک باشد مرا منع می‌کنند، اما تو که خودت را مسلمان می‌دانی، مرا فریب می‌دهی و در نوشیدنی‌ من مخفیانه شراب می‌ریزی! و اینکار را در خانه‌ات و جلوی مردم انجام دادی تا به من بخندید و مرا به تمسخر بگیرند! خداوند آن گونه که شایسته توست با تو رفتار کند.

صاحب‌خانه از شرمندگی نمی‌دانست چکار کند و وضع پیش آمده سخت پشیمان بود. نگاه‌های تند حاضرین و سخنان شیخ همچون تیر بر او اثر کرد، نتوانست خودش را کنترل کند، با صدایی آهسته و صورتی سرخ شده از فرط شرم رو به شیخ کرد و گفت: امیدوارم مرا ببخشید، من نمی‌خواستم به شما توهین کنم این یک خیالی شیطانی بود که بسرم زد. من برای شما احترام قایلم و شما را دوست دارم. خواهش می‌کنم گریه نکنید، می‌دانم که من مرتکب گناه بسیار بزرگ شدم اما امیدوارم من را ببخشید، اجازه دهید سر شما را ببوسم!

سپس سکوت همه جا را فرا گرفت. صدای شیخ در حالیکه هنوز گریه می‌کرد این سکوت را شکست. شیخ گفت: چگونه کسی را که مرتکب چنین گناه بزرگی شده و به من در افطار روزه شراب نوشانده ببخشم!

سپس شیخ عبدالرحمان به سجده افتاد و با پروردگار مناجات و راز و نیاز کرد و چنین دعا کرد: پروردگارا تو می‌دانی که من در تمام عمرم هرگز شراب ننوشیده‌ام. پروردگارا تو می‌دانی که من در مدت پنج سالی که در این شهر ساکن بودم از خوردن گوشت پرهیز کردم چون در ذبح دام‌های اینجا شبهه وجود دارد. خدایا تو می‌دانی که از آنچه من امروز نوشیدم اطلاعی نداشتم. خدایا مرا بیامرز از من درگذر بفرما و آن را آتشی در شکمم قرار نده. پروردگارا از تو عفو و بخشش می‌طلبم، مرا بیامرز!

در این هنگام دانشجویی انگلیسی که جزو مهمانان حاضر در این مجلس و اسمش جیمس بود، بلند شد و گفت: ای شیخ من گواهی می‌دهم که معبودی بجز الله نیست و گواهی می‌دهم که محمد [صلی‌الله علیه وسلم] رسول و فرستادة بر حق خداست!

همه حاضرین با تعجب به این صحنه نگاه می‌کردند. جیمس ادامه داد: من از همین لحظه به دست شما اسلام آوردم و برادر دینی شما هستم. هر اسم اسلامی‌ای که دوست دارید بر من بگذارید. من دوست دارم با شما نماز بخوانم. سپس شروع کرد به گریه، شیخ عبدالرحمان نیز گریه کرد، بقیه را نیز گریه گرفت.

پس از آرام شدن مجلس جیمس انگیزة اسلام آوردنش را اینگونه تعریف کرد: برادرانم شما مشغول بحث و مناقشه بودید و به من توجهی نداشتید. من مثل بقیه دعوت شدم تا در این ضیافت افطار شرکت کنم در حالی که من مسلمان نبودم و روزه نداشتم. وقتی به اینجا آمدم و این حالت شیخ را دیدم، با خود فکر کردم که این شیخ اهل مالزی است، کشوری که هزاران کیلومتر از مکه، زادگاه رسول خدا محمد(ص)، آن طرف‌تر است و حال در که در یک کشور غربی ساکن است باز هم به فرامین دین اسلام پایبند است وروزه دارد! از خودم پرسیدم: چرا این شیخ روزه می‌گیرد؟! چرا از خوردن و نوشیدن امتناع می‌کند؟! و فکرهای زیاد و عمیقی بسرم زد و در آن هنگام بیشتر در فکر فرو رفتم که دیدم شیخ سعی می‌کند با خرما افطار کند! اینجا در این نقطة دنیا جایی که خرما کمیاب است به خاطر این با خرما افطار می‌کند که پیامبرش محمد [صلی‌الله علیه وسلم] با خرما افطار می‌کرده است! بعد دیدم که در حالی که گرسنه و مشتاق غذا است آن را ترک می‌کند به سوی قبلة مسلمانان به نماز می‌ایستد و با حرکات و سکنات شگفت‌انگیزی به عبادت مشغول می‌شود. بعضی از حاضران خیلی سریع نماز خواندند، اما شیخ را دیدم که خالصانه رکوع و سجده می‌کرد. سپس شیخ را دیدم که یک لیوان نوشیدنی نوشید که نمی‌دانست داخل آن چیست؟ با وجود این بعد از اینکه فهمید در آن شراب بوده از ‌ترس و خوف از پروردگارش انگشتش را در دهان فرو کرد تا آنچه را که خورده بود استفراغ کند و مانند انسانهای مارگزیده به خود پیچید و اشکهایش سرازیر گشت و در آن هنگام رفقا و اطرافیانش را فراموش کرده و به هیچ کس جز رضای پروردگارش اهمیت نمی‌دهد!

وی سپس گفت: من در مورد اسلام بسیار مطالعه کردم. از وقتی که با شما آشنا شدم امور بسیاری را در مورد اسلام از شما شنیدم. من در این مدت مسلمانان بسیاری را زیر نظر ‌گرفتم. می‌دیدم که بعضی‌ها نماز می‌خوانند و به احکام دین پایبنداند و بعضی نماز نمی‌خوانند و پایبند به احکام نیستند، بین دستة دوم و غیرمسلمانان متفاوتی وجود ندارد در حالی که یک مسلمان دیندار واقعی باشد دارای شخصیتی خاص و ویژه می‌باشد. من امروز نتوانستم خودم را کنترل کنم. آری امروز من حقیقتاً معنی عبودیت و بندگی در برابر پروردگار را نزد مسلمانان حقیقی و صادق با چشم خود دیدم. امروز دیدم که چگونه محبت محمد [صلی‌الله علیه وسلم] در قلوب مسلمانان صادق وجود دارد. آری این چیز را من در اینجا عملاً نه قولاً مشاهده کردم، به همین دلیل تصمیم گرفتم که در این صداقت و محبت و این دین برحق با شما شریک گردم.

جیمس برای مدت کوتاهی ساکت شد سپس در حالیکه اشک از چشمانش سرازیر بود به حرفهایش ادامه داد و گفت: امیدوارم که احکام اسلام و نماز را به من تعلیم دهید. من از امروز برادر شما هستم. ستایش خدایی را که مرا به این دین بزرگ راهنمایی کرد.

پس رو به صاحبخانه کرد و گفت: در این کار تو نکته‌ای بود که مسیر زندگی مرا عوض کرد.

حضار آنچه را که می‌دیدند باور نمی‌کردند. سکوتی همه جا را فرا گرفته بود که در این لحظه شیخ عبدالرحمان بلند شد و جیمس را در آغوش گرفت و صورت او را بوسید و شهادتین را با صدایی آهسته خواند. جیمس هم پشت سر او آنرا تکرار کرد. و از آن روز به بعد اسم جمیس توسط شیخ به محمد جیمس تغییر یافت.

سپس شیخ عبدالرحمان به طرف صاحب‌خانه متوجه شده و به او گفت: الحمدلله که خداوند دعایم را اجابت نمود و الحمدلله که یک انسان را به دست من هدایت فرمود. فرزندم خداوند از تو به خاطر گناهی که مرتکب شدی درگذرد. صاحب‌خانه شروع به گریه کرد و گفت: ای شیخ من در همین جا به تو وعده می‌دهم که هرگز نمازم را ترک نکنم و هیچ فریضه و حکمی از احکام الهی را ضایع نکنم و خدا را بر این امر گواه می‌گیرم. قول می‌دهم که همین امسال به حج خانه خدا بروم شاید خداوند این گناهم را بیامرزد! بعضی از کسانی که هنگام تعریف کردن این داستان حاضر بودند گفتند که آنان آن جوان را در مراسم حج ملاقات کردند و دیدند که از عملی که انجام داده بود بسیار نادم و پشیمان بود.



نویسنده : عبداسلام » ساعت 5:48 عصر روز شنبه 89 شهریور 27


<      1   2